ارشادهای غیبی


آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زنده دار فرمودند:
یکی از دوستان متدین جهرمی به نام حاج مصطفی که شغل قنادی داشت، نقل کرد که: من در آغاز، کسب و کار خوبی نداشتم، ولی همیشه یکی دو نفر را جهت خواندن زیارت عاشورا دعوت می‌کردم و به صحرا می‌رفتیم. پس از آن، با نان و خرما و اَرده از آن‌ها پذیرایی می‌کردم. این کار سال‌ها ادامه داشت و به قدری این برنامه توسعه یافت، که در این اواخر هیأت‌های مختلف عزا را اطعام مفصّل می‌کردم.

ایشان (حاج مصطفی) گفت: در زمان جنگ بین المللی من پول داشتم، ولی قند پیدا نمی شد تا جهت پذیرایی خوانندگان زیارت عاشورا آن را تهیه کنم، تا این که شخصی مقداری قند آورد و به من داد، خیلی خوشحال شدم. شب که خوابیده بودم ناگهان دیدم درب منزل را می‌کوبند، از خواب بیدار شدم و نزدیک درب رفتم، کلون درب را بیرون آوردم ولی باز نشد. شخصی از پشت در گفت: آن قند را مصرف نکن، قند دیگری برای تو می‌رسد. بعد درب را که باز کردم هرچه نگاه کردم کسی پیدا نبود.

ایشان (حاج مصطفی) ادامه داد که: چیزی نگذشت که شخص دیگری قند آورد و من آن را مصرف کردم و دست به قند اولی هم نزدم. این جریان گذشت تا این که روزی با کسی که قند اولی را آورده بود، برخورد کردم. گفتم: این چه قندی بود که برای من آوردی؟ گفت: حاجی واللَّه خودم ی نکرده بودم، لکن از کسی طلب داشتم به جای بدهی خود این قند را داد، ولی معلوم بود که این قند ی است.

حاج آقا مصطفی از دنیا رفت، پسر ایشان نقل کرد که: پدرش را در عالم رؤیا دیده و حالش هم خوب بوده و از او می‌پرسد: بر شما چه گذشت؟ می‌گوید: یک دقیقه ناراحت بودم و بر من سخت گذشت تا آن که آقا امام حسین علیه السلام با تبسّم به دیدنم آمدند و مرا صدا زدند و فرمودند: حاج مصطفی! می‌دانی چرا یک دقیقه ناراحت بودی؟ این ناراحتی به خاطر آن بود که در خانه اخلاق خوبی نداشتی.


منبع: کتاب روزنه هایی از عالم غیب
نویسنده: آیت الله محسن خرازی

 


 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها